- غالیه دان
- ظرفی که در آن غالیه ریزند، جای غالیه، کنایه از دهان یا زنخدان معشوق،
برای مثال زآن غالیه دان شکّرانگیز / مه غالیه سای و گل شکرریز (نظامی۳ - ۵۱۳)
معنی غالیه دان - جستجوی لغت در جدول جو
- غالیه دان
- ظرفی که در آن غالیه ریزند، دهان، زنخدان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
آنکه غالیه بسازد، سازندۀ غالیه
به رنگ و بوی غالیه، غالیه فام، غالیه رنگ
غالیه رنگ، غالیه گون، به رنگ غالیه، سیاه، برای مثال همه با جعدهای مشکین بوی / همه با زلف های غالیه فام (فرخی - ۲۲۴)
خادمی که مامور نگه داری زین پوش اسب مخدوم است، کنایه از خادم مطیع و فرمان بردار که در سفر همراه مخدوم خود باشد
غالیه فام. توضیح شاعران آن را صفت زلف و خط آورند
مشکین، سیاهرنگ
آنکه غالیه تهیه کند، خوشبوی ساز عطار
هر هفت بار، خوشبوی آنچه غالیه پاشد غالیه بخش، بوی خوش دهنده
خادم و مطیع
غالیه ساز، عطرفروش، غالیه سا
کنایه از بوی خوش دهنده
خادم، مطیع
آنکه غالیه بساید، غالیه ساینده، برای مثال باد صبح از نسیم نافه گشای / بر سواد بنفشه غالیه سای (نظامی۴ - ۷۱۳) ، کنایه از خوش بو، معطر، برای مثال مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را / که باد غالیه سای است و خاک عنبربوست (حافظ - ۱۳۰)
سله و سبدی که زنان پنبه رشتنی و ریسمان رشته شده را در آن گذارند
سله ای که زنان در آن گاله و ریسمان نهند
غالیه ساز، عطرفروش، غالیه ساز
سبدی که زنان گلوله های پنبه و نخ های ریسیده را در آن می گذارند
قلک، قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غولک، غوله برای مثال خانۀ غولند بپردازشان / در غله دان عدم اندازشان (نظامی۱ - ۱۴)
پر خو هم آوای پرتو فاکون (گویش گیلکی) کنور چاشگاه غول غوله غلک پارسی است غولک انبار غله. یا غله دان عدم. زمین ارض. کوزه ای که سر آن را بچرم خام گیرند و در میان آن سوراخی کنند و پول درآن ریزند
انبار غله
انبار غله